درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش اومدی آخرین مطالب نويسندگان شعر برتر آيـــد آن روز كــــه خــــاك سر كويش باشم تــــرك جـــان كرده و آشفته رويَش باشم ســـــــاغر روحفـــــــزا از كــــف لطفش گيرم غافل از هر دو جهان، بسته مويش باشم ســـر نهــم بر قدمش، بوسه زنان تا دم مرگ مست تـــا صبح قيـامت ز سبويش باشم همچـو پروانه بسوزم برِ شمعش، همه عمر محـــو چـون مىزده در روى نكويش باشم رســـد آن روز كه در محفل رندان، سرمست راز دار همـــــــه اســـرار مگــــويش باشم يــــوسفـم، گـــــر نـــــزند بر سر بالينم سر همچــــو يعقـوب، دل آشفته بويش باشم شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رضا
از غــــم دوست، در اين ميكده فــــرياد كشم داد رس نيست كـه در هجر رخش داد كشم داد و بيــــداد كه در محفل مــــا رندى نيست كــــه بــــرش شكوه بــرم، داد ز بيداد كشم شاديــــم داد، غمم داد و جفـــــــــا داد و وفا بــا صفـــا مـــنّت آن را كـه به من داد، كشم عـــــاشقم، عــــاشق روى تو، نه چيز دگرى بــــار هجــــــران و وصالت به دل شاد، كشم در غمت اى گل وحشىِ من، اى خسرو من جــــور مجنــــون ببـــــرم، تيشه فرهاد كشم مُـــــردم از زنـــدگىِ بى تو كه با من هستى طــــرفه ســرّى است كه بايد برِ استاد كشم سالهــــا مـــــى گــــــذرد، حادثه ها مى آيد انتظـــــار فـــــــرج از نيمـــــه خــــــرداد كشم شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رضا
از خدا جوييم توفيق ادب بی ادب محروم گشت از لطف رب بيادب تنها نه خود را داشت بد بلک آتش در همه آفاق زد مايده از آسمان در ميرسيد بيشري و بيع و بيگفت و شنيد درميان قوم موسي چند کس بيادب گفتند کو سير و عدس منقطع شد خوان و نان از آسمان ماند رنج زرع و بيل و داسمان باز عيسي چون شفاعت کرد حق خوان فرستاد و غنيمت بر طبق باز گستاخان ادب بگذاشتند چون گدايان زلهها برداشتند لابه کرده عيسي ايشان را که اين دائمیست و کم نگردد از زمین بدگماني کردن و حرصآوري کفر باشد پيش خوان مهتري زان گدارويان ناديده ز آز آن در رحمت بريشان شد فراز ابر بر نايد پي منع زکات وز زنا افتد وبا اندر جهات هر چه بر تو آيد از ظلمات و غم آن ز بيباکي و گستاخيست هم هر که بيباکي کند در راه دوست رهزن مردان شد و نامرد اوست از ادب بر نور گشتست اين فلک وز ادب معصوم و پاک آمد ملک بد ز گستاخي کسوف آفتاب شد عزازيلي ز جرات رد باب پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رضا
هیچ می دانی دلم مدیون کیست ؟ هیچ می دانی دلم پر خون ز چیست ؟
هیچ می دانی ز نسل کیستی ؟
تا کنون دستی سرت را بسته است ؟
تا کنون نور شفق را دیده ای ؟
مادرت بر زخم پایت چاره شد ؟
جوجه گنجشکت به دستت جان سپرد ؟
یا به خون زخم خود رنگین شوی ؟
دستت آیا خورده بر لولای در ؟
روز و شب در کافی شاپی با کلاس
کفش اسپرت ستی با رنگ روز
با لباسی پاچه کوتاه یک وجب
رنگ خاکی بر تن رزمنده بود !
گردش ما در وسط میدان جنگ
پوتین چرمی و بر سر یک کلاه
ورزش و عشق و صنایم با تفنگ
حسرت یک خواب راحت را بدل
دائما بر لب دعا ام الیجیب
نغمه العفو با دلها چه کرد !
رفتن از ما بود و بعدش با خدا
از گل باغ شهادت چیده ایم
بعد چندی دل مزار گند خشم
جای پای عشق در جانها چه شد ؟
روزگاری جای ترکش بوده است
از علی و فاطمه گشتم خجل
پس چرا بنشسته ام با دشمنان !
بر لباس و کفش من سر می زنند
ای برادر باد بر نام تو ننگ
از فروش دختری یک مرد مرد
بر خیال خود تمدن دوختند
در خیابان دختری تاراج رفت
سر کشم از خشم خود جامی ز خون
بر گناهمان دمی مولا گریست ! پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رضا
دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است جان را هوای از قفس تن پریدن است از بیم مرگ نیست که سر داده ام فغان بانگ جرس به شوق به منزل رسیدن است دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم باری علاج شوق گریبان دریدن است شامم سیه تر است زگیسوی سرکشت خورشید من برآی که وقت دمیدن است بوی تو ای خلاصه گلزار زندگی مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است . بگرفت آب و رنگ زفیض حضور تو هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است با اهل درد شرح غم خود نمی کنم تقدیر غصه دل من ناشنیدن است آن را که لب به دام هرس گشت آشنا روزی « امین » سزا لب حسرت گزیدن است . چهار شنبه 14 ارديبهشت 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رضا
زآه سینه سوزان ترانه می سازم چو نی زمایه جان این فسانه می سازم به غمگساری یاران چو شمع می سوزم برای اشک دمادم ، بهانه می سازم پر نسیم به خوناب اشک می شویم پیامی از دل خونین روانه می سازم نمی کنم دل ازین عرصه شقایق فام کنار لاله رخان آشیانه می سازم در آستان به خون خفتگان وادی عشق برون ز عالم اسباب ، خانه می سازم چو شمع بر سر هر کشته می گذارم جان ز یک شراره هزاران زبانه می سازم ز پاره های دل من شلمچه رنگین است سخن چو بلبل از آن آشیانه می سازم سر و تن و دل و جان را به خاک می فکنم برای تیر تو چندین نشانه می سازم کشم به لجه شوریدگی بساط " امین " کنون که رخت سفر چون کرانه می سازم شنبه 10 ارديبهشت 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رضا
ازسرجان بهر پیوندکسان برخاستم چون الف در وصل دلها از میان بر خاستم وازگون هرچندجام روزیم چون لاله بود از کنار خوان قسمت شادمان برخاستم بزم هستی را فرض مهر فروزان تو بود همچو شبنم چهره چون کردی عیان برخاستم همچو بلبل با گران جانان ندارم الفتی طوطیان چون لب گشودند از میان برخاستم از لگد کوب حواث عمر دیگر یافتم چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم طاقت دم سردی دوران ندارم همچو گل دربهار افکنده رخت ودر خزان بر خاستم آزمودم عیش راحت را به کنج دام تو از سر جولانگه کون ومکان بر خاستم صحبت شورده حالان مایه شوریدگی است با امین هرگه نشستم بی امان برخاستم شنبه 10 ارديبهشت 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رضا
سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشم چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم در بزم وصال تو نگویم زکم وبیش چون آیینه خوکرده به حیرانی خویشم لب باز نکردم به خروشی و فغان من محرم راز دل طوفانی خویشم یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی عمری پشیمان ز پشیمانی خویشم از شوق شکر خند لبش جان نسپردم شرمنده جانان بگرانجانی خویشم بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر افسرده دل ازخویشم وزندانی خویشم هر چند امین بسته دنیا نیم اما دلبسته یاران خراسانی خویشم شنبه 10 ارديبهشت 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رضا
![]() ![]() |